
انسان، طالب کمال مطلق
جمله ای رایج است و آن این که:«انسان همیشه طالب آن چیزی است که ندارد» و این خیلی عجیب است. هر چیزی را تا ندارد خواهان آن است. وقتی همان چیز را دارا شد، دلزدگی برایش پیدا می شود. اما چرا باید انسان دارای چنین حالتی باشد؟ مسئله این است که انسان آنچنان موجودی است که نمی تواند عاشق "محدود" باشد، نمی تواند عاشق فانی باشد، نمی تواند عاشق شیئ باشد که در زمان و مکان محدود است. انسان عاشق کمال مطلق است و عاشق هیچ چیز دیگر نیست؛ یعنی عاشق ذات کامل حق است، عاشق خداست. حتی همان کس که منکر خداست، عاشق خداست. او در عمق فطرت خویش عاشق خداست ولی راه معشوق را گم کرده است.
محیی الدین عربی می گوید: هیچ انسانی غیر از خدای خودش را دوست نداشته است و هنوز در دنیا یک نفر پیدا نشده که غیر خدا را دوست داشته باشد، لکن خدای متعال در زیر نامهای زینب و سعاد و هند وغیره پنهان شده است.
همچنین محیی الدین می گوید: پیغمبران نیامده اند که عشق خدا و عبادت خدا را به بندگان یاد دهند، این فطری ِ هر انسانی است، بلکه آمده اند که راه های کج و راست را نشان دهند.
نظر مکاتب مختلف درباره ی کمال انسان
مکتب عقل
به طور کلی نظریات صاحبان مکاتب مختلف درباره ی کمال انسان در چند نظریه ی اساسی خلاصه می شود. یک نظر، نظر عقلیون یا اصحاب عقل است؛ یعنی نظر کسانی که بیشتر از زاویه ی عقل می نگریسته اند و گوهر انسان را همان عقل او می دانسته اند و نه چیز دیگر. عقل هم یعنی قوه ی تفکر و اندیشیدن. فلاسفه ی قدیم و از آن جمله ابوعلی سینا این طور فکر می کرده اند. آنها مدعی بودند انسان کامل یعنی انسان حکیم، و کمال انسان در حکمت انسان است. البته مقصودشان از حکمت (نظری) دریافت کلی صحیح از مجموع هستی است که غیر از علم است، زیرا علم دریافتی است از بخشی از هستی.
انسان کامل به عقیده ی فلاسفه، انسانی است که عقلش به کمال رسیده است، به این معنا که نقش اندام هستی در ذهنش پیدا شده است و با قدم فکر، با قدم استدلال و برهان و با قدم منطق حرکت کرده تا به اینجا رسیده است.
ولی فلاسفه تنها به این قناعت نمی کردند و می گفتند دو حکمت وجود دارد: حکمت نظری(یعنی شناخت عالم )و حکمت عملی. که حکمت عملی یعنی تسلط کامل عقل انسان بر همه ی غرایز و همه ی قوا و نیرو های وجود خود. آن وقت می گویند: اگر شما در حکمت نظری، عالم را با فکر و استدلال درک کنید و در حکمت عملی، عقل خودتان را بر نفستان مسلط کنید به طوری که نفس و قوای نفسانی تابع عقل باشند، شما یک انسان کامل هستید.
خلاصه ی نظریات عقلیون
به عقیده ی فلاسفه "من" واقعی انسان همان عقل اوست. همچنان که بدن انسان جزء شخصیت انسان نیست، قوا و استعداد های روحی و روانی مختلفی که انسان دارد هیچ کدام جزء شخصیت واقعی انسان نیستند. شخصیت واقعی انسان همان نیروی فکر کننده است. جوهر انسان فکر کردن است و انسان کامل یعنی انسانی که در فکر کردن به حد کمال رسیده است، یعنی جهان و هستی را آنچنان که هست دریافت و کشف کرده است.
حکمای اسلامی که این نظر را قبول کرده اند، معتقدند که ایمان اسلامی یعنی شناخت جهان به طور کلی آنچنان که هست. ایمان یعنی شناخت مبدا جهان ، شناخت جریان جهان، شناخت نظام جهان و شناخت اینکه جهان به چه نقطه ای بر می گردد.از نظر اینان این شناخت، شناخت فلسفی و حکیمانه است، نه شناخت علمی که شناخت جزئی است.
مکاتب ضد این مکتب
اولین مکتبی که در جهان اسلام با این مکتب مبارزه کرده و ضد این مکتب است، مکتب اشراقیون یا همان مکتب عرفا و اهل عشق است. مکتب دیگر ، مکتب اهل حدیث است. اخباریون و اهل حدیث، عقل را با این همه ارزش فراوانی که حکما برای آن قائل هستند انکار می کنند و می گویند آنقدر ها هم که شما برای عقل ارزش قائل هستید، ارزش ندارد.
بیش از اینها، در عصر جدید مکتب حسیون بر ضد مکتب عقلیون قیام کردند.حسیون می گویند: عقل این همه ارزشی که شما برایش قائل هستید ندارد. عقل خیلی اهمیت ندارد، نوکر حس است. اصل در انسان، حواس و محسوسات انسان است.
اصالت معرفت عقلی در اسلام
در مکتب عقلیون چند مطلب مطرح است که می خواهیم ببینیم با نظر اسلام انطباق دارد یا نه. اولین بحث عقلی عقلیون، مسئله ی اعتبار و اصالت معرفت عقلی است. یعنی عقل انسان قادر است حقایق این عالم را کشف کند و معرفت عقلی معرفتی اصیل و قابل اعتماد است و بی اعتبار نیست.
در این مورد اتفاقاً یک حمایت فوق العاده ای را از عقل در متون اسلام می بینیم و در هیچ دینی از ادیان دنیا به اندازه ی اسلام از عقل یعنی از حجیّت عقل و از سندیت اعتبار عقل حمایت نشده است.اگر اسلام را با مسیحیت مقایسه کنیم خواهیم دید که مسیحیت در قلمرو ایمان، برای عقل حق مداخله قائل نیست و می گوید: آنجایی که انسان باید به چیزی ایمان بیاورد، حق ندارد فکر کند. فکر مال عقل است و عقل در این نوع مسائل حق مداخله ندارد. آنچه که باید به ان ایمان داشت نباید در باره ی آن فکر کرد و نباید اجازه ی فکر کردن و چون و چرا کردن به عقل داد. وظیفه ی مومن، مخصوصاً وظیفه ی یک کشیش این است که جلو هجوم فکر و استدلال و عقل را به حوزه ی ایمان بگیرند.
در اسلام، قضیه درست برعکس است. در اصول دین اسلام، جز عقل هیچ چیز دیگری حق مداخله ندارد. اسلام می گوید: حتی اگر به وجود خدای یگانه اعتقاد داشته باشی، اما آن اعتقاد ریشه اش خواب دیدن یا تقلید از پدر و مادر یا تاثیر از محیط باشد مورد قبول نیست؛ جز تحقیقی که عقل تو با دلیل و برهان، مطلب را دریافت کرده باشد هیچ چیز دیگر پذیرفته نیست.
همچنین در متون اسلامی سخنان فوق العاده ای درباره ی عقل گفته شده است. هم خود قرآن دائماً دم از تعقل می زند و هم در کتاب های حدیث (مثل اصول کافی) اولین بابی که هست "کتاب العقل" است. و هم تعابیری از این قبیل که «خواب عاقل از عبادت جاهل بالاتر است» یا «سکوت و سکون عاقل از حرکت کردن جاهل بالاتر است» و امثالهم در اسلام زیاد است.
دو اشکال وارد بر مکتب عقلیون
گفتیم که از نظر فلاسفه، جوهر انسان فقط عقل اوست ، بقیه ی موارد همه طفیلی اند، همه ابزار و وسیله اند. ما برای این مطلب که انسان جوهرش فقط عقل باشد و بس، نمی توانیم از اسلام تاییدی بیاوریم. اسلام آن نظریه های دیگر را تایید می کند که عقل را یک شاخه از وجود انسان می داند، نه تمام وجود و هستی انسان.
اشکال دیگر آنکه، معمولاً کتب فلسفی ما ایمان اسلامی را منحصراً به شناخت، تفسیر می کنند و می گویند که هر کجا در قرآن "ایمان" آمده است معنایش معرفت و شناخت است؛ ایمان به خدا یعنی شناخت خدا، ایمان به پیغمبر یعنی شناخت پیغمبر و تعابیری از این قبیل. اما در اسلام، "ایمان" حقیقتی است بیش از شناخت. درست است که شناخت رکن ایمان است، جزء ایمان است و ایمان بدون شناخت ایمان نیست، ولی شناخت تنها هم ایمان نیست. ایمان گرایش است، تسلیم است، خضوع و علاقه و محبت است.
علمای مسلمین می گویند: دلیل آنکه ایمان اسلام فقط شناخت نیست این است که قرآن بهترین نمونه های کافران را از بهترین شناسنده ها آورده است؛ عالیترین شناسنده ها را معرفی کرده که خدا، پیغمبران، حجت های خدا و معاد را در حد اعلی می شناسد، اما کافر است.او کیست؟ شیطان!شیطان خیلی بیشتر از ما خدا را می شناسد و هزاران سال هم خدا را عبادت کرده است.