Monday, January 29, 2007

صفحه ی از یاد رفته ی عاشورا



تاريخچه عاشورا ، تاريخچه‏ای است‏ كه دو صفحه دارد ، يك صفحه آن صفحه‏ای است سياه و تاريك ، نمايشی است‏ كه از جنايت بشريت ، جنايت بسيار بسيار عظيمی ، يك داستان جنايی و يك ظلم بی‏حدوحساب است . و بنابراين ، داستان جنائی ما قهرمانانی دارد كه قهرمانان جنايتند . پسر معاويه ، پسر زياد ، پسر سعد و يك عده افراد ديگر ، قهرمان اين داستان جنايی هستند . اما تمام اين داستان جنايت‏ نيست . يعنی داستان ما يك صفحه ندارد ، دو صفحه دارد . تنها اين نيست‏ كه يك عده جنايتكار بر يك عده مردم پاك و بيگناه جنايت وارد كردند . بله ، داستانهائی هست كه فقط و فقط جنايی است ، يك صفحه بيشتر ندارد و آن هم مملو از جنايت است . مثلا داستان پسران مسلم‏بن‏عقيل فقط يك داستان جنايی است و بس كه دو تا طفل نابالغ بيگناه پدر كشته غريب در يك شهر ، بدست يك آدم جانی‏ می‏افتند و او به طمع اينكه به پولی برسد به شكل فجيعی آنها را به قتل‏ می‏رساند . وقتی ما اين تاريخچه را مطالعه می‏كنيم ، از يك طرف جنايت‏ می‏بينيم و از طرف ديگر ، دو تا طفل معصوم نابالغ غريب كه جنايت بر آنها وارد شده است كه اينها ، حرفی هم نداشته‏اند و نمی‏توانسته‏اند حرفی‏ داشته باشند ، چرا كه بچه‏هايی در سنين ده ساله و دوازده ساله يا كمتر بوده‏اند . اين فقط يك داستان جنايی است و از نظر آن دو طفل ، رثاء است‏ ، مصيبت است ، مظلوميت است . اما داستان كربلا اين‏طور نيست ، يك‏ داستان دو صفحه‏ای است که از نظر آن صفحه ديگر بيشتر قابل مطالعه است . از نظر آن صفحه ، جنبه مثبت دارد ، صورت فعالی دارد ، نمايشگاهی است از عظمت و علو بشريت ، از رفعت‏ بشريت ، نمايشگاه معالی و مكارم انسانيت است ، سراسر حماسه است ، عظمت و شجاعت و حق خواهی و حق‏پرستی در آن موج می‏زند . از اين‏نظر ، ديگر قهرمان داستان ما پسر معاويه و پسر زياد و پسر سعد و ديگران نيستند . ازاين نظر قهرمان داستان ، پسران علی ( ع ) هستند ، حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) است ، عباس‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) است ، دختر علی ( ع ) زينب است ، يك عده از مردان فداكار درجه اولی هستند كه خود حسين ( ع ) كه حاضر نيست يك كلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد ، آنها را ستايش‏ می‏كند . امام‏حسين ( ع ) در شب عاشورا اصحاب خودش را ستايش كرد . نگفت يك‏ عده مردم بيگناه و بيچاره فردا كشته می‏شويد و به عمر شما خاتمه داده‏ می‏شود ، بلكه آنها را ستايش كرد و فرمود : « فانی لا اعلم اصحابا اوفی و لا خيرا من اصحابی » ، من يارانی در جهان بهتر از ياران خودم سراغ ندارم ، يعنی من شما را بر ياران بدر كه‏ ياران پيغمبر ( ص ) بودند ، ترجيح می‏دهم ، بر ياران پدرم علی ( ع ) ترجيح می‏دهم ، بر يارانی كه قرآن كريم برای انبياء ذكر می‏كند « و كاين من نبی قاتل معه ربيون كثير فما وهنوا لما اصابهم فی سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصابرين» ، ترجيح می‏دهم . يعنی اعتراف می‏كنم كه همه شما قهرمان هستيد . سخنش اين‏ طور آغاز می‏شود : " مرحبا ، مرحبا به گروه قهرمانان " . بنابراين حالا كه فهميديم اين داستان دو صفحه دارد ، می‏خواهيم صفحه دوم آن را هم مورد مطالعه قرار دهيم و اعتراف بكنيم كه ما در گذشته اين اشتباه را مرتكب‏ شده‏ايم كه اين داستان را فقط از يك طرف آن مطالعه كرده‏ايم و غالبا آن‏ طرف ديگر داستان را مسكوت‏عنه گذاشته‏ايم . يعنی ما نمايشگر قهرمانيهای‏ جنايتكارانه پسر معاويه و پسرزياد و پسرسعد بوده و هستيم . من برای اين دسته‏ها حقيقتا احترام قائل هستم ، چون ابراز احساسات است‏ ، احساساتی صددرصد طبيعی ، ناشی از عقيده و ايمان . آنهائی كه می‏دانند اگر در يك ملت احساسات طبيعی ناشی از عقيده و ايمان درباره قهرمانان‏ بزرگ آن ملت وجود داشته باشد ، چقدر ارزش دارد ، می‏دانند كه من چه‏ می‏گويم . نبايد اينها را نسخ كرد ، نبايد با اينها مبارزه كرد ، بايد اينها را اصلاح كرد . بايد اين احساسات بسياربسيار عظيم را كه فقط ناشی‏ از قدرت عقيده و ايمان است ، اصلاح كرد . آيا اگر شما ميلياردها دلار خرج‏ كنيد می‏توانيد يك چنين احساساتی در ملت بوجود بياوريد ؟ ! اينكه آن بابا از جيب خودش پول خرج می‏كند ، خودش را بيکار می‏كند ، زنجير برمی‏دارد پشت خودش را سياه می‏كند و اشك او هم متصل جاری است ، ارزش دارد و نبايد با آن مبارزه كرد و گفت اين كارها وحشيگری است . ابراز احساسات برای قهرمانان بزرگ‏تاريخ وحشيگری نيست . فقط اشتباه او در اين است كه وقتی می‏خواهد ابراز احساسات بكند ، به شكلی ابراز احساسات می‏كند كه نمايشگر قهرمانی جنايتكارانه جنايتكاران و نمايشگر مظلوميت آن كسی است كه به او عشق می‏ورزد و علاقه دارد . او نمی‏داند حالا كه می‏خواهد نمايشگری بكند ، بايد طوری نمايشگری بكند كه نمايشگر حماسه‏حسينی باشد ، نمايشگر آن جنبه نورانی و روشن تاريخ عاشورا باشد ، نمايشگر روح حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) باشد . خوشبختانه كم‏وبيش اين‏ بيداری پيدا شده است و گاهی انسان به چشم می‏بيند كه بعضی از دستجات‏ توجه كرده‏اند كه چه بايد بكنند و چه می‏كنند . مرد بزرگ ، روحش صاحب حماسه است ، خواه برای خودش كار كرده باشد ، يا برای يك ملت و يا برای بشريت و انسانيت كار كرده باشد ، و يا حتی‏ بالاتر از انسانيت فكر كند و خودش را خدمتگزار هدفهای كلی خلقت بداند ، كه اسم آن را رضای خدا می‏گذارد ، بدين معنی كه خداوند اين خلقت را آفريده و برای آن يك مسير و هدف كلی قرار داده است ، اين راه ، راه‏ رضای خدا است. مرد بزرگ كسی است كه در روحش حماسه وجود داشته باشد ، غير از اين‏ نمی‏تواند باشد . نادرشاه‏افشار اگر يك حماسه در روحش وجود نمی‏داشت ، نمی‏توانست افاغنه را از ايران بيرون كند و نمی‏توانست هندوستان را فتح‏ بكند ، اين خودش يك حماسه است . اما اينكه بعد كارش به يك ماليخوليا كشيد و خودش دشمن جان ملت خودش شد ، مطلب ديگری است . اسكندر ، خواه‏ناخواه در روحش يك حماسه ، يك موج وجود داشته است ، شاه اسماعيل همين‏طور ، ناپلئون همين‏طور . اسكندر ، نادرشاه و شاه‏اسماعيل‏ ، همه اينها يك اراده بزرگ هستند ، يك همت بزرگ هستند ، يك حماسه‏ بزرگ هستند ولی حماسه مقدس نيستند . برای اينكه هر يك از اينها می‏خواهد شخصيت خودش را توسعه بدهد ، می‏خواهد همه چيز را در خودش هضم‏ كند ، می‏خواهد ملتها و مملكتهای ديگر را در مملكت خويش هضم كند ، و لذا از نظر يك ملت ، يك قهرمان ملی است ، ولی از نظر ملت ديگر جنايتكار است . اسكندر برای يونانيان يك قهرمان است و برای ايرانيان يك‏ جنايتكار . برای يونانی يك قهرمان است چون به يونان عظمت داد ، چون‏ قدرتهای ديگر ، ثروتهای ديگر ، عظمتهای ديگر را خرد كرد و پرچم يونان را در مملكتهای ديگر به اهتزاز در آورد ، اما از نظر قوم مغلوب ، او نمی‏تواند يك قهرمان باشد . ناپلئون برای فرانسويها قهرمان است ، اما آيا برای روسيه يا برای انگلستان هم قهرمان است ؟ البته نه . آنها حماسه‏ هستند ، ولی يك حماسه فردی از نوع خودخواهی . يك حماسه بزرگ است يعنی يك خود خواهی بزرگ است ، يك خود پرستی بزرگ‏ است، يك جاه طلبی بزرگ است (در مقابل جاه طلبيهای كوچك، جاه طلبيهای‏ بزرگ هم در دنيا پيدا می‏شود) . اما اين حماسه‏ها ، حماسه‏های مقدس شمرده‏ نمی‏شوند . حماسه مقدس مشخصات ديگری دارد كه عرض می‏كنم ، مشخصاتی كه به موجب‏ آنها ديگر ناپلئون و اسكندر نمی‏توانند حماسه مقدس باشند . حماسه مقدس‏ آن كسی است كه روحش برای خود موج نمی‏زند . برای نژاد خود موج نمی‏زند ، برای ملت خود موج نمی‏زند ، برای قاره يا مملكت خود موج نمی‏زند ، او اساسا چيزی را كه نمی‏بيند شخص خود است ، او فقط حق‏وحقيقت را می‏بيند و اگر خيلی كوچكش بكنيم بايد بگوئيم بشريت را می‏بيند . اين آيه قرآن يك‏ آيه حماسی است : « قل يا اهل الكتاب تعالوا الی كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله ». ای اهل كتاب ، ای كسانی كه ادعای مذهب داريد ! بيائيد با همديگر يك‏ سخن داشته باشيم ، بيائيد خودمان را فراموش كنيم و فقط عقيده را ببينيم‏ ، بيائيد در راه يك عقيده خود را فراموش كنيم ، بيائيد يك سخن را ايده‏ خودمان قرار بدهيم ، « الا نعبد الا الله »جز خدا هيچ موجودی را قابل پرستش ندانيم : « و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون‏ الله غ، بيائيد استثمار را ملغی كنيم ، استعباد را ملغی كنيم ، بشر پرستی‏ را ملغی كنيم ، عدل و مساوات را در ميان بشريت بياوريم . نگفت قوم من‏ ، قوم تو ، با هم همدست شويم و پدر يك قوم ديگر را در بياوريم ، اين‏ حرفها نيست . پس يك جهت كه اين حماسه مقدس می‏شود اين است كه هدفش‏ مقدس و پاك و منزه است ، مثل خورشيد عالمتاب است كه بر همه مردم و بر همه جهانيان می‏تابد . دومين جهت تقدس اينگونه قيامها و نهضتها اين است كه در شرايط خاصی‏ كه هيچكس گمان [ وقوع آن را ] نمی‏برد قرار گرفته‏اند ، يعنی يك مرتبه در يك فضای بسيار بسيار تاريك و ظلمانی يك شعله حركت می‏كند ، شعله‏ای در يك ظلمت مطلق . فرياد عدالتی است در يك استبداد و ستم مطلق ، جنبشی‏ است در يك سكون ، در حالی كه همه ساكن و مرعوبند ، كلام و سخنی است در يك خاموشی مرگبار . به عنوان مثال نمرودی پيدا می‏شود كه يك مرد باقی نمی‏گذارد . و در همين‏ زمان نهضت مقدس ابراهيم صورت می‏گيرد . « ان ابراهيم كان امة قانتا ، و يا فرعونی پيدا می‏شود و همان‏طوری كه قرآن می‏فرمايد : « ان فرعون‏ علا فی الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم يذبح ابنائهم و يستحيی‏ نسائهم » ، و در همين عصر موسی ای پيدا می‏شود . و يا در عصر بعثت خاتم‏الانبياء ( ص ) كه تمام دنيا در ظلمت و خاموشی و هرج و مرج و فساد فرو رفته است ، ناگهان فرياد « قولوا لا اله الا الله تفلحوا » بلند می‏شود . دولت اموی است ، تمام نيروها را به نفع خودش تجهيز كرده است ، حتی‏ نيروی مذهب را . باين ترتيب كه محدثين از خدابی‏خبر را استخدام كرده و به آنها پول می‏دهد تا به نفع او حديث جعل كنند . می‏گويند يك عالم اموی‏ گفته است : ان الحسين قتل بسيف جده ، حسين ( ع ) با شمشير جدش‏ كشته شد ، و منظور او اين بوده است كه حسين ( ع ) به حكم دين جدش كشته‏ شد . ولی من می‏گويم اين حرفها به معنی ديگری درست است و آن اينكه‏ بنی‏اميه توانسته بودند اسلام را آنچنان استثمار و استخدام و منحرف بكنند كه يك عده مردم از خدابی‏خبر به عنوان جهاد و خدمت به اسلام به جنگ حسين‏ ( ع ) بيايند . و كل يتقربون الی‏الله بدمه ، بعد از شهادت‏ اباعبدالله ( ع ) به شكرانه اين عمل چندين مسجد ساخته شد . ببينيد ظلمت‏ و تاريكی چقدر بوده است ! آن وقت شعله‏ای مانند شعله‏حسينی در يك چنين شرايطی پيدا می‏شود . شرايطی كه نوشته‏اند اگر يك نفر می‏خواست يك جمله درباره علی عليه‏السلام‏ روايت بكند ، مثلا بگويد من از پيغمبر ( ص ) چنين چيزی را درباره علی ( ع ) شنيدم ، يا می‏خواهم فلان قضيه يا فلان خطبه رااز علی ( ع ) نقل بكنم،می رفتند در صندوقخانه‏ها ، درها را از پشت می‏بستند ، بعد كسی كه می‏خواست‏ جمله را نقل كند ، طرف را قسمهای مؤكد می‏داد كه من به اين شرط برای تو نقل می‏كنم كه آن را برای احدی نقل نكنی ، مگر برای كسی كه به اندازه‏ خودت قابل اعتماد باشد ، و تو هم او را به همين اندازه قسم بدهی كه برای‏ شخص غير قابل اعتماد نقل نكند . سومين جهت تقدس نهضت حسينی اين است كه در آن يك رشد و بينش‏ نيرومند وجود دارد . يعنی اين قيام و حماسه از آن جهت مقدس است كه‏ قيام كننده چيزی را می‏بيند كه ديگران نمی‏بينند ، همان مثل معروف ، آنچه‏ را كه ديگران در آينه نمی‏بينند او در خشت خام می‏بيند . اثر كار خودش را می‏بيند ، منطقی دارد مافوق منطق افراد عادی ، مافوق منطق عقلائی كه در اجتماع هستند . ابن‏عباس ، ابن‏حنفيه ، ابن‏عمر و عده زيادی در كمال خلوص‏ نيت ، حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) را از رفتن به كربلا نهی می‏كردند ، آنها روی منطق خودشان حق داشتند ، ولی حسين ( ع ) چيزی را می‏ديد كه آنها نمی‏ديدند . نه آنها به اندازه حسين‏بن‏علی ( عليهماالسلام ) خطر را احساس‏ می‏كردند و نه می‏توانستند بفهمند كه چنين قيامی در آينده چه آثار بزرگی‏ دارد . اما او بطور واضح می‏ديد . چندين بار گفت : به خدا قسم اينها مرا خواهند كشت ، و به خدا قسم كه با كشته شدن من ، اوضاع اينها زيرورو خواهد شد . اين بينش قوی اوست . حسين‏بن‏علی عليهماالسلام يك روح بزرگ و يك روح مقدس است . اساسا روح‏ كه بزرگ شد ، تن به زحمت می‏افتد ، و روح كه كوچك شد ، تن آسايش پيدا می‏كند . اين خود یک حسابی است. این عباسها بيايند نهی بكنند ، مگر روح حسين ( ع ) اجازه می‏دهد . متنبی شاعر معروف‏ عرب شعر خوبی دارد ، می‏گويد : و اذا كانت النفوس كبارا/تعبت فی مرادها الاجسام
می‏گويد وقتی كه روح بزرگ شد ، جسم و تن چاره‏ای ندارد جز آنكه به دنبال‏ روح بيايد ، به زحمت بيفتد و ناراحت شود . اما روح كوچك به دنبال‏ خواهشهای تن می‏رود ، هر چه را كه تن فرمان بدهد اطاعت می‏كند . روح كوچك‏ بدنبال لقمه برای بدن می‏رود ، اگر چه از راه دريوزگی و تملق و چاپلوسی‏ باشد . روح كوچك دنبال پست و مقام می‏رود ولو با گروگذاشتن ناموس باشد ، روح‏كوچك تن به هر ذلت و بدبختی می‏دهد برای اينكه می‏خواهد در خانه‏اش‏ فرش يا مبل داشته باشد ، آسايش داشته باشد ، خواب راحت داشته باشد . اما روح بزرگ به تن نان‏جو می‏خوراند ، بعد هم بلندش می‏كند و می‏گويد شب‏زنده‏داری كن . روح بزرگ وقتی كه كوچكترين كوتاهی در وظيفه خودش‏ می‏بيند ، به تن می‏گويد اين سر را توی اين تنور ببر تا حرارت آن را احساس كنی و ديگر در كار يتيمان و بيوه‏زنان كوتاهی نكنی . روح بزرگ آرزو می‏كند كه در راه هدفهای الهی و هدفهای بزرگ خودش كشته‏ شود . فرقش شكافته می‏شود ، خدا را شكر می‏كند.
:برگرفته از
"کتاب "حماسه ی حسینی
"به قلم "شهید مطهری