Sunday, April 29, 2007

کمال انسان، بخش پنجم


مکتب قدرت

مکتب دیگری در باب انسان کامل وجود دارد که نه بر عقل تکیه دارد و نه بر عشق، فقط بر قدرت تکیه دارد. انسان کامل یعنی انسان مقتدر، و کمال یعنی قدرت، یعنی اقتدار، زور.
در یونان قدیم گروهی بودند که اینها را «سوفسطائیان» می گویند. اینها در کمال صراحت این مطلب را بیان کرده اند که اصلاً حق یعنی زور؛ هر جا که زور و قدرت هست، حق هم هست، حق همان قدرت است و ضعف مساوی است با بی حقی و نا حقی. برای آنها اساساً عدالت و ظلم معنی و مفهوم ندارد و لهذا می گویند: حق زور؛ حق ناشی از زور، به این معنا که هر حقی ناشی از زور است. اینها معتقدند که انسان تمام تلاشش باید برای کسب زور و قوّت و قدرت باشد و بس، و انسان هیچ قید و حدی هم نباید برای قدرت خود قائل شود.

خلاصه ای از نظریات نیچه

این مکتب را در یکی دو قرن اخیر نیچه فیلسوف معروف آلمانی احیا و دنبال کرد و در کمال صراحت این مکتب را بیان کرد. از نظر اینها اینکه می گویند: راستی و درستی و امانتداری و احسان و نیکی خوب است، همه حرف های مفت و چرند است. اینکه «هر که ضعیف بود زیر بازویش را بگیر» معنی ندارد. حال که ضعیف است، تو هم سنگی روی سرش بینداز. نیچه- که خودش یک آدم ضد خدا و ضد دین است- معتقد است که دین را ضعفا اختراع کرده اند، درست بر عکس کارل مارکس که می گوید: دین را اقویا اختراع کرده اند برای اینکه ضعفا را اسیر خودشان نگه دارند. نیچه می گوید: دین را ضعفا اختراع کرده اند برای اینکه قدرت اقویا را محدود کنند، و خیانتی که – به عقیده ی وی- دین به بشر کرده است این است که مفاهیمی همچون بخشش، رحم، مروت، انسانیت، عدالت و امثال اینها را بین مردم پخش کرده و بعد اقویا گول خورده اند و به خاطر این ارزش های انسانی مجبور شده اند کمی از قدرت خود بکاهند.
نیچه می گوید: ادیان گفته اند"مجاهده با نفس" ؛ چرا مجاهده با نفس؟ بگویید پروراندن نفس. ادیان گفته اند "مساوات" می گوید: مساوات یعنی چه؟ همیشه باید یک عده زبر دست باشند و یک عده زیر دست. زیر دست ها جانشان در بیاید و برای زبر دست ها کار کنند، تا آنها رشد کنند و مرد برتر از میان آنها پیدا شود. ادیان گفته اند "تساوی حقوق زن و مرد"، می گوید:این هم حرف مزخرفی است؛ مرد جنس برتر و قویتر است و زن برای خدمت به مرد خلق شده و هیچ هدف دیگری در کار نیست؛ تساوی حقوق زن و مرد هم غلط است.
نیچه هم دشمن سقراط است و هم دشمن مسیح. می گوید: سقراط در اخلاق خودش، به عفت و پاکی و عدالت و مهربانی توصیه کرد و بد تر از سقراط – به عقیده ی او- مسیح است که این همه راجه به مهربانی و عطوفت و محبت انسان ها سخن گفته است. از نظر نیچه اینها نقاط ضعف انسان است؛ انسان هر چه از این صفات نداشته باشد به کمال نزدیکتر است، چون کمال یعنی توانایی و نقص یعنی ناتوانی، و اینها از نقص ناشی می شود.

منطق اسلام در مسئله ی قدرت

اسلام به یک معنا قدرت را تبلیغ کرده است ولی قدرتی که نه تنها قدرت نیچه ای نیست، بلکه قدرتی است که از آن همه ی صفات عالی انسانیت مانند مهربانی و شفقت و احسان بر می خیزد. در اسلام بدون شک دعوت به قدرت و توانایی شده است و نص قرآن و احادیث ماست. دیگران هم که در این موضوع مطالعه کرده اند به این حقیقت معترف اند. برای مثال ویل دورانت در جلد یازدهم کتاب تاریخ تمدن که اختصاص به تاریخ اسلام دارد، این جمله را می گوید:
هیچ دینی به اندازه ی اسلام، مردم را به قدرت و قوّت دعوت نکرده است.

شجاعت در اسلام یک حقیقت ممدوح است. عزت (مقامی منیع داشتن) و در ان حد قدرت داشتن که کسی نتواند انسان را خوار و ذلیل کند،نیز در اسلام امری ممدوح است. قرآن در آیه 60 سوره ی انفال راجع به مقابله با دشمن می گوید:
در مقابل دشمن تا آن حد نهایی قدرتتان نیرو تهیه کنید که دشمن هرگز نتواند به شما طمع ببندد.

و یا در آیه ی 190 سوره ی بقره می فرماید:
با کسانی که با شما نبرد می کنندبه نبرد بپردازید ولی تجاوز نکنید.


دو اشکال مکتب قدرت

در این مکتب دو اشتباه وجود دارد:
اول این که تمام ارزش های انسانی جز یک ارزش –که همان قدرت است- نادیده گرفته شده است. در این شکی نیست که قدرت مساوی کمال است اما نه این که کمال مساوی قدرت باشد.همچنان که علم و اراده و اختیار کمال هستند، قدرت هم فی حد ذاته کمال است.
دوم آن که، این مکتب علیرغم ادعایی که می کند که طرفدار قدرت است، خود قدرت را هم خوب نشناخته است. این مکتب یک مرتبه از مراتب قدرت را شناخته است که همان قدرت حیوانی باشد. قدرت حیوانی عبارتست از همان زوری که در عضلات حیوان است. همه ی قدرت های حیوان قدرت عضلانی است.اهمیت بشر در این است که در انسان منبع قدرتی غیر از قدرت عضلانی وجود دارد که ان قدرت روحی است.
قدرت روحی یا قدرت اراده آن است که انسان در مقابل مشتهیات نفسانی خود ایستادگی و مقاومت کند.


مکتب ضعف

همانطور که مکتب عقل نقطه ی مقابلی داشت که منکر آن بود، مکتب قدرت هم نقطه ی مقابل دارد. بعضی در حد افراط، قدرت را تحقیر کرده اند و اساساً کمال انسان را در ضعف او دانسته اند. از نظر اینها انسان کامل یعنی انسانی که قدرت ندارد، زیرا اگر قدرت داشته باشد تجاوز می کند.
اما انسان اگر زور داشته باشد و آزاری نداشته باشد، ارزش است و جای شکر دارد و الا اگر زور نداشته باشد و آزار هم نداشته باشد، مثل این می شود که شاخ ندارد و شاخ هم نمی زند.
دستورالعمل های این مکتب بیشتر به گونه ایست که افراد باید سعی کنند که بوته ی آزمایش را درهم شکنند تا از امتحان سر بلند بیرون بیایند، حال آنکه اسلام مقاومت و پرهیزکاری را در آزمایش ها و ابتلا های زندگی پیش نهاد می کند و هیچ افراط و تفریطی را نمی پسندد.

No comments: