
تعریف انسان
انسان شاید یک موضوع قدیمی باشد و در وهله ی اول به نظر رسد که موضوع بسیار کهنی را مطرح کردیم. در صورتی که در میان سراسر علوم و همه ی پدیده های که در علوم انسانی مطرح می باشد، مجهول ترین مساله، انسان است. وقتی تعاریف مختلف را درباره انسان، از زمان ارسطو تا به امروز بررسی می کنیم، می بینیم حتی امروز که بشر این همه ترقیات خارق العاده در علوم گوناگون کرده، و علم امروز هر پدیده ای را در عالم بهتر از انسان می تواند معرفی کند،از تعریف معنای خود انسان عاجز است.
زیرا به قول آلکسیس کارل:« انسان تاکنون همواره به بیرون می پرداخته، و همواره در جستجوی سر در آوردن از عالم، از اشیا و از پدیده های مادی بوده است، و هرگز متوجه نشده که قبل از شناختن عالم بیرون، درون را باید شناخت.» و این سخن کارل، رمز سقوط انسان در تمدن عظیم و شگفت آور امروز است. زیرا قبل از آنکه هر تمدنی بسازیم و هر فرهنگ و مکتبی را برای بشر وضع کنیم، باید انسان را بشناسیم، ولی متاسفانه همه چیز را می شناسیم جز انسان.
درباره ی حقیقت و ماهیت انسان اختلاف نظرهایی وجود دارد. به طور کلی دو نظریه ی اساسی وجود دارد: نظریه ی روحیون و نظریه ی مادیون. براساس نظریه ی روحیون، انسان حقیقتی است مرکب از جسم و روان، و روان انسان جاویدان است و با مردن او فانی نمی شود ( که منطق دین و خصوصاً نصوص اسلامی این نظریه را می پذیرد.). نظریه ی دوم این است که انسان به جز همین بدن چیز دیگری نیست و با مردن به کلی فانی میشود و متلاشی شدن بدن یعنی متلاشی شدن شخصیت انسان.
در هر دو صورت انسان تنها موجودی است که خودش از خودش تفکیک پذیر است. سراغ هر موجودی که برویم می بینیم که خودش برای خودش به عنوان یک صفت، تفکیک پذیر نیست یعنی ممکن نیست سنگی وجود داشته باشد که خصلت سنگی نداشته باشد یا گربه ای که فاقد خصلت یک گربه باشد ولی ممکن است انسانی منهای انسانیت موجود باشد چرا که انسان در بدو تولد فاقد خصلت انسانی است و باید آن را تحصیل کند و انسان بودن انسان اصلاً مربوط به جنبه های زیستی و بیولوژیک او نیست.
تعریف کمال
در زبان عربی دو کلمه ی نزدیک به یکدیگر داریم که ضد این دو کلمه یک کلمه است. این دو کلمه یکی "کمال" است و دیگری "تمام". گاهی در عربی "کامل" گفته می شود و گاهی "تام" و در مقابل هر دو "ناقص" گفته می شود: این کامل است و ان ناقص؛ این تام است، تمام است و آن دیگری ناقص.
در ابتدا برای روشن شدن مطلب باید به بیان فرق این دو بپردازیم:
"تمام" برای یک شئ در جایی گفته می شود که همه ی آنچه برای اصل وجود آن لازم است به وجود آمده باشد؛ یعنی اگر بعضی از آن چیز ها به وجود نیامده باشد، این شئ در ماهیت خودش ناقص است و می توان گفت که وجودش کسر بر می دارد: نصفش موجود است، ثلثش موجود است و از این قبیل. مثلاً ساختمان یک مسجد که براساس یک نقشه ساخته می شود احتیاج به یک تالار دارد، تالار هم احتیاج به دیوار و سقف و در و پنجره و اجزای دیگر دارد. وقتی همه ی چیز هایی که این ساختمان احتیاج دارد- و اگر آنها نباشد نمی توان از آن ساختمان استفاده کرد- فراهم شد، می گویند: ساختمان تمام شد. برای نقطه ی مقابل این کلمه، کلمه ی ناقص را به کار می بریم. اما کمال در جایی است که یک شئ بعد از آنکه "تمام" هست باز درجه ی بالاتری هم می تواند داشته باشد. اگر این کمال برای شئ نباشد باز خود شئ هست، ولی با داشتن این کمال یک پله بالاتر رفته است.
کمال را در جهت عمودی بیان می کنند و تمام را در جهت افقی. وقتی شئ در جهت افقی به نهایت و حد آخر خود برسد، می گویند تمام شد و زمانی که شئ در جهت عمودی بالا می رود می گویند کمال یافت.
کمال هر موجودی با موجود دیگر فرق دارد. مثلاً کمال انسان غیر از کمال فرشتگان است. چرا که فرشتگان موجوداتی هستند که از عقل محض آفریده شده اند، از اندیشه و فکر محض آفریده شده اند؛ یعنی در انها هیچ جنبه ی خاکی، مادی، شهوانی، غضبی و مانند اینها وجود ندارد؛ همچنان که حیوانات صرفاً خاکی هستند و از آنچه قرآن آن را روح خدایی معرفی می کند بی بهره اند و این انسان است که موجودی است مرکب از آنچه در فرشتگان وجود دارد و آنچه در خاکیان موجود است. پس انسان کامل همچنان که با یک حیوان کامل متفاوت است، با یک فرشته ی کامل نیز متفاوت است.
تفاوت انسان به دلیل همان ترکیب ذاتش است که در آیه ی دوم سوره ی انسان آمده است: ما انسان را از نطفه ای آفریدیم که در ان مخلوط های زیادی وجود دارد. بعد می فرماید: انسان به مرحله ای رسیده است که ما او را مورد آزمایش قرار می دهیم.
یعنی انسان به حدی از کمال رسیده که مختار و آزاد آفریده شده و لایق و شایسته ی تکلیف و آزمایش و امتحان و نمره دادن قرار گرفته است.
حال بر آنیم که ببینیم کمال انسان، این موجود پیچیده، در چیست؟
No comments:
Post a Comment