چرا ادبیات؟
(برگرفته از کتابی با همین نام از ماریو بارگاس یوسا با ترجمه ی عبدالله کوثری)
در زمانه ی ما علم و تکنولوژی نمی توانند نقشی وحدت بخش داشته باشند و این دقیقاً به سبب گستردگی بی نهایت دانش و سرعت تحول آن است که به تخصصی شدن و ابهامات بسیار می انجامد. اما ادبیات از آغاز تا اکنون و تا زمانی که وجود داشته باشد فصل مشترک تجربیات آدمی بوده و خواهد بود و به واسطه ی آن انسانها می توانند یکدیگر را بازشناسند و با یکدیگر گفتگو کنند، و در این میان تفاوت مشاغل، شیوه ی زندگی، موقعیت جغرافیایی و فرهنگی و احوالات شخصی تاثیری ندارد. ادبیات به تک تک افراد با همه ی ویژگی های فردی شان امکان داده از تاریخ فراتر بروند. ... برای ایمن داشتن انسان از حماقت، تعصب، نژادپرستی، تفرقه ی مذهبی و سیاسی و ناسیونالیسم انحصار طلبانه، هیچ چیز از این حقیقت که در آثار ادبی بزرگ آشکار می شود موثرتر نیست: مردان و زنان همه ی ملت ها در هر کجا که هستند در اصل برابرند و تنها بی عدالتی است که در میان آنان بذر تبعیض و ترس و استثمار می پراکند.
یکی از اثرات سودمند ادبیات در سطح زبان تحقق می یابد. جامعه ای که ادبیات مکتوب ندارد، در قیاس با جامعه ای که مهم ترین ابزار ارتباطی آن، یعنی کلمات، در متون ادبی پرورده شده و تکامل یافته، حرفهایش را با دقت کمتر، غنای کمتر و وضوح کمتر بیان می کند. جامعه ای بی خبر از خواندن که از ادبیات بویی نبرده، همچون جامعه ای از کر و لال ها دچار زبان پریشی است و به سبب زبان ناپخته و ابتدایی اش مشکلات عظیم در برقراری ارتباط خواهد داشت. این در مورد افراد نیز صدق می کند. آدمی که نمی خواند یا کم می خواند یا فقط پرت و پلا می خواند، بی گمان اختلالی در بیان دارد، این آدم بسیار حرف می زند اما اندک می گوید، زیرا واژگانش برای بیان آنچه در دل دارد بسنده نیست.
اما مسئله تنها محدودیت کلامی نیست. محدودیت فکر و تخیل نیز در میان است. مسئله، مسئله ی فقر تفکر نیز هست، چراکه افکار و مفاهیم که ما به واسطه ی آنها به رمز و راز وضعیت خود پی می بریم، جدا از کلمات وجود ندارند. ما سخن گفتن درست، پرمغز، سنجیده و زیرکانه را از ادبیات و تنها از ادبیات خوب می آموزیم.
درست گفتن، و تسلط بر زبانی غنی و متنوع، یافتن بیانی مناسب برای هر فکر و هر احساسی که می خواهیم به دیگران منتقل کنیم، بدین معناست که ما آمادگی بیشتری برای تفکر، آموختن، آموزش، گفتگو و نیز خیالپردازی، رویاپردازی و حس کردن داریم.
رسانه های دیداری_ شنیداری نمی تواند در آموزش کاربرد مطمئن و ماهرانه ی امکانات بی نهایت زبان، جای ادبیات را بگیرد. درست بر خلاف این، این گونه رسانه ها کلام را در قیاس با تصویر که زبان اصلی آنهاست بر جایگاهی ثانوی می نشاند و کاربرد زبان را تا حد کلامی شفاهی، و حداقلی گریزناپذیر که هیچ ربطی به بعد مکتوب آن ندارد تقلیل می دهد. آنگاه که فیلمی یا برنامه ای تلویزیونی را «ادبی» توصیف می کنیم در واقع به شکلی مودبانه آن را ملال آور خوانده ایم. از این روست که برنامه های ادبی در رادیو و تلویزیون کمتر علاقه ی مردم را جلب می کنند.
در غیاب ادبیات ذهنی انتقادی که محرک اصلی تحولات تاریخی و بهترین مدافع آزادی است لطمه ای جدی خواهد خورد. ... ادبیات برای آنان که به آنچه دارند خرسندند، برای آنان که از زندگی بدان گونه که هست راضی هستند، چیزی ندارد که بگوید.
(برگرفته از کتابی با همین نام از ماریو بارگاس یوسا با ترجمه ی عبدالله کوثری)
در زمانه ی ما علم و تکنولوژی نمی توانند نقشی وحدت بخش داشته باشند و این دقیقاً به سبب گستردگی بی نهایت دانش و سرعت تحول آن است که به تخصصی شدن و ابهامات بسیار می انجامد. اما ادبیات از آغاز تا اکنون و تا زمانی که وجود داشته باشد فصل مشترک تجربیات آدمی بوده و خواهد بود و به واسطه ی آن انسانها می توانند یکدیگر را بازشناسند و با یکدیگر گفتگو کنند، و در این میان تفاوت مشاغل، شیوه ی زندگی، موقعیت جغرافیایی و فرهنگی و احوالات شخصی تاثیری ندارد. ادبیات به تک تک افراد با همه ی ویژگی های فردی شان امکان داده از تاریخ فراتر بروند. ... برای ایمن داشتن انسان از حماقت، تعصب، نژادپرستی، تفرقه ی مذهبی و سیاسی و ناسیونالیسم انحصار طلبانه، هیچ چیز از این حقیقت که در آثار ادبی بزرگ آشکار می شود موثرتر نیست: مردان و زنان همه ی ملت ها در هر کجا که هستند در اصل برابرند و تنها بی عدالتی است که در میان آنان بذر تبعیض و ترس و استثمار می پراکند.
یکی از اثرات سودمند ادبیات در سطح زبان تحقق می یابد. جامعه ای که ادبیات مکتوب ندارد، در قیاس با جامعه ای که مهم ترین ابزار ارتباطی آن، یعنی کلمات، در متون ادبی پرورده شده و تکامل یافته، حرفهایش را با دقت کمتر، غنای کمتر و وضوح کمتر بیان می کند. جامعه ای بی خبر از خواندن که از ادبیات بویی نبرده، همچون جامعه ای از کر و لال ها دچار زبان پریشی است و به سبب زبان ناپخته و ابتدایی اش مشکلات عظیم در برقراری ارتباط خواهد داشت. این در مورد افراد نیز صدق می کند. آدمی که نمی خواند یا کم می خواند یا فقط پرت و پلا می خواند، بی گمان اختلالی در بیان دارد، این آدم بسیار حرف می زند اما اندک می گوید، زیرا واژگانش برای بیان آنچه در دل دارد بسنده نیست.
اما مسئله تنها محدودیت کلامی نیست. محدودیت فکر و تخیل نیز در میان است. مسئله، مسئله ی فقر تفکر نیز هست، چراکه افکار و مفاهیم که ما به واسطه ی آنها به رمز و راز وضعیت خود پی می بریم، جدا از کلمات وجود ندارند. ما سخن گفتن درست، پرمغز، سنجیده و زیرکانه را از ادبیات و تنها از ادبیات خوب می آموزیم.
درست گفتن، و تسلط بر زبانی غنی و متنوع، یافتن بیانی مناسب برای هر فکر و هر احساسی که می خواهیم به دیگران منتقل کنیم، بدین معناست که ما آمادگی بیشتری برای تفکر، آموختن، آموزش، گفتگو و نیز خیالپردازی، رویاپردازی و حس کردن داریم.
رسانه های دیداری_ شنیداری نمی تواند در آموزش کاربرد مطمئن و ماهرانه ی امکانات بی نهایت زبان، جای ادبیات را بگیرد. درست بر خلاف این، این گونه رسانه ها کلام را در قیاس با تصویر که زبان اصلی آنهاست بر جایگاهی ثانوی می نشاند و کاربرد زبان را تا حد کلامی شفاهی، و حداقلی گریزناپذیر که هیچ ربطی به بعد مکتوب آن ندارد تقلیل می دهد. آنگاه که فیلمی یا برنامه ای تلویزیونی را «ادبی» توصیف می کنیم در واقع به شکلی مودبانه آن را ملال آور خوانده ایم. از این روست که برنامه های ادبی در رادیو و تلویزیون کمتر علاقه ی مردم را جلب می کنند.
در غیاب ادبیات ذهنی انتقادی که محرک اصلی تحولات تاریخی و بهترین مدافع آزادی است لطمه ای جدی خواهد خورد. ... ادبیات برای آنان که به آنچه دارند خرسندند، برای آنان که از زندگی بدان گونه که هست راضی هستند، چیزی ندارد که بگوید.
1 comment:
سلام
مطلب جالب و پر محتوایی بود البته به نظر می رسد رابطه غنای تفکر و داشتن واژگانی غنی برای بیان افکار خود یعنی داشتن ادبیات فاخر رابطه مستقیمی نباشد واینکه ادبیات تجلی زیباییهای درونی یک فرد وملت است مثل موسیقی، نقاشی و هنرهای دیگر.
Post a Comment