
تاريخچه عاشورا ، تاريخچهای است كه دو صفحه دارد ، يك صفحه آن صفحهای است سياه و تاريك ، نمايشی است كه از جنايت بشريت ، جنايت بسيار بسيار عظيمی ، يك داستان جنايی و يك ظلم بیحدوحساب است . و بنابراين ، داستان جنائی ما قهرمانانی دارد كه قهرمانان جنايتند . پسر معاويه ، پسر زياد ، پسر سعد و يك عده افراد ديگر ، قهرمان اين داستان جنايی هستند . اما تمام اين داستان جنايت نيست . يعنی داستان ما يك صفحه ندارد ، دو صفحه دارد . تنها اين نيست كه يك عده جنايتكار بر يك عده مردم پاك و بيگناه جنايت وارد كردند . بله ، داستانهائی هست كه فقط و فقط جنايی است ، يك صفحه بيشتر ندارد و آن هم مملو از جنايت است . مثلا داستان پسران مسلمبنعقيل فقط يك داستان جنايی است و بس كه دو تا طفل نابالغ بيگناه پدر كشته غريب در يك شهر ، بدست يك آدم جانی میافتند و او به طمع اينكه به پولی برسد به شكل فجيعی آنها را به قتل میرساند . وقتی ما اين تاريخچه را مطالعه میكنيم ، از يك طرف جنايت میبينيم و از طرف ديگر ، دو تا طفل معصوم نابالغ غريب كه جنايت بر آنها وارد شده است كه اينها ، حرفی هم نداشتهاند و نمیتوانستهاند حرفی داشته باشند ، چرا كه بچههايی در سنين ده ساله و دوازده ساله يا كمتر بودهاند . اين فقط يك داستان جنايی است و از نظر آن دو طفل ، رثاء است ، مصيبت است ، مظلوميت است . اما داستان كربلا اينطور نيست ، يك داستان دو صفحهای است که از نظر آن صفحه ديگر بيشتر قابل مطالعه است . از نظر آن صفحه ، جنبه مثبت دارد ، صورت فعالی دارد ، نمايشگاهی است از عظمت و علو بشريت ، از رفعت بشريت ، نمايشگاه معالی و مكارم انسانيت است ، سراسر حماسه است ، عظمت و شجاعت و حق خواهی و حقپرستی در آن موج میزند . از ايننظر ، ديگر قهرمان داستان ما پسر معاويه و پسر زياد و پسر سعد و ديگران نيستند . ازاين نظر قهرمان داستان ، پسران علی ( ع ) هستند ، حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) است ، عباسبنعلی ( عليهماالسلام ) است ، دختر علی ( ع ) زينب است ، يك عده از مردان فداكار درجه اولی هستند كه خود حسين ( ع ) كه حاضر نيست يك كلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد ، آنها را ستايش میكند . امامحسين ( ع ) در شب عاشورا اصحاب خودش را ستايش كرد . نگفت يك عده مردم بيگناه و بيچاره فردا كشته میشويد و به عمر شما خاتمه داده میشود ، بلكه آنها را ستايش كرد و فرمود : « فانی لا اعلم اصحابا اوفی و لا خيرا من اصحابی » ، من يارانی در جهان بهتر از ياران خودم سراغ ندارم ، يعنی من شما را بر ياران بدر كه ياران پيغمبر ( ص ) بودند ، ترجيح میدهم ، بر ياران پدرم علی ( ع ) ترجيح میدهم ، بر يارانی كه قرآن كريم برای انبياء ذكر میكند « و كاين من نبی قاتل معه ربيون كثير فما وهنوا لما اصابهم فی سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصابرين» ، ترجيح میدهم . يعنی اعتراف میكنم كه همه شما قهرمان هستيد . سخنش اين طور آغاز میشود : " مرحبا ، مرحبا به گروه قهرمانان " . بنابراين حالا كه فهميديم اين داستان دو صفحه دارد ، میخواهيم صفحه دوم آن را هم مورد مطالعه قرار دهيم و اعتراف بكنيم كه ما در گذشته اين اشتباه را مرتكب شدهايم كه اين داستان را فقط از يك طرف آن مطالعه كردهايم و غالبا آن طرف ديگر داستان را مسكوتعنه گذاشتهايم . يعنی ما نمايشگر قهرمانيهای جنايتكارانه پسر معاويه و پسرزياد و پسرسعد بوده و هستيم . من برای اين دستهها حقيقتا احترام قائل هستم ، چون ابراز احساسات است ، احساساتی صددرصد طبيعی ، ناشی از عقيده و ايمان . آنهائی كه میدانند اگر در يك ملت احساسات طبيعی ناشی از عقيده و ايمان درباره قهرمانان بزرگ آن ملت وجود داشته باشد ، چقدر ارزش دارد ، میدانند كه من چه میگويم . نبايد اينها را نسخ كرد ، نبايد با اينها مبارزه كرد ، بايد اينها را اصلاح كرد . بايد اين احساسات بسياربسيار عظيم را كه فقط ناشی از قدرت عقيده و ايمان است ، اصلاح كرد . آيا اگر شما ميلياردها دلار خرج كنيد میتوانيد يك چنين احساساتی در ملت بوجود بياوريد ؟ ! اينكه آن بابا از جيب خودش پول خرج میكند ، خودش را بيکار میكند ، زنجير برمیدارد پشت خودش را سياه میكند و اشك او هم متصل جاری است ، ارزش دارد و نبايد با آن مبارزه كرد و گفت اين كارها وحشيگری است . ابراز احساسات برای قهرمانان بزرگتاريخ وحشيگری نيست . فقط اشتباه او در اين است كه وقتی میخواهد ابراز احساسات بكند ، به شكلی ابراز احساسات میكند كه نمايشگر قهرمانی جنايتكارانه جنايتكاران و نمايشگر مظلوميت آن كسی است كه به او عشق میورزد و علاقه دارد . او نمیداند حالا كه میخواهد نمايشگری بكند ، بايد طوری نمايشگری بكند كه نمايشگر حماسهحسينی باشد ، نمايشگر آن جنبه نورانی و روشن تاريخ عاشورا باشد ، نمايشگر روح حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) باشد . خوشبختانه كموبيش اين بيداری پيدا شده است و گاهی انسان به چشم میبيند كه بعضی از دستجات توجه كردهاند كه چه بايد بكنند و چه میكنند . مرد بزرگ ، روحش صاحب حماسه است ، خواه برای خودش كار كرده باشد ، يا برای يك ملت و يا برای بشريت و انسانيت كار كرده باشد ، و يا حتی بالاتر از انسانيت فكر كند و خودش را خدمتگزار هدفهای كلی خلقت بداند ، كه اسم آن را رضای خدا میگذارد ، بدين معنی كه خداوند اين خلقت را آفريده و برای آن يك مسير و هدف كلی قرار داده است ، اين راه ، راه رضای خدا است. مرد بزرگ كسی است كه در روحش حماسه وجود داشته باشد ، غير از اين نمیتواند باشد . نادرشاهافشار اگر يك حماسه در روحش وجود نمیداشت ، نمیتوانست افاغنه را از ايران بيرون كند و نمیتوانست هندوستان را فتح بكند ، اين خودش يك حماسه است . اما اينكه بعد كارش به يك ماليخوليا كشيد و خودش دشمن جان ملت خودش شد ، مطلب ديگری است . اسكندر ، خواهناخواه در روحش يك حماسه ، يك موج وجود داشته است ، شاه اسماعيل همينطور ، ناپلئون همينطور . اسكندر ، نادرشاه و شاهاسماعيل ، همه اينها يك اراده بزرگ هستند ، يك همت بزرگ هستند ، يك حماسه بزرگ هستند ولی حماسه مقدس نيستند . برای اينكه هر يك از اينها میخواهد شخصيت خودش را توسعه بدهد ، میخواهد همه چيز را در خودش هضم كند ، میخواهد ملتها و مملكتهای ديگر را در مملكت خويش هضم كند ، و لذا از نظر يك ملت ، يك قهرمان ملی است ، ولی از نظر ملت ديگر جنايتكار است . اسكندر برای يونانيان يك قهرمان است و برای ايرانيان يك جنايتكار . برای يونانی يك قهرمان است چون به يونان عظمت داد ، چون قدرتهای ديگر ، ثروتهای ديگر ، عظمتهای ديگر را خرد كرد و پرچم يونان را در مملكتهای ديگر به اهتزاز در آورد ، اما از نظر قوم مغلوب ، او نمیتواند يك قهرمان باشد . ناپلئون برای فرانسويها قهرمان است ، اما آيا برای روسيه يا برای انگلستان هم قهرمان است ؟ البته نه . آنها حماسه هستند ، ولی يك حماسه فردی از نوع خودخواهی . يك حماسه بزرگ است يعنی يك خود خواهی بزرگ است ، يك خود پرستی بزرگ است، يك جاه طلبی بزرگ است (در مقابل جاه طلبيهای كوچك، جاه طلبيهای بزرگ هم در دنيا پيدا میشود) . اما اين حماسهها ، حماسههای مقدس شمرده نمیشوند . حماسه مقدس مشخصات ديگری دارد كه عرض میكنم ، مشخصاتی كه به موجب آنها ديگر ناپلئون و اسكندر نمیتوانند حماسه مقدس باشند . حماسه مقدس آن كسی است كه روحش برای خود موج نمیزند . برای نژاد خود موج نمیزند ، برای ملت خود موج نمیزند ، برای قاره يا مملكت خود موج نمیزند ، او اساسا چيزی را كه نمیبيند شخص خود است ، او فقط حقوحقيقت را میبيند و اگر خيلی كوچكش بكنيم بايد بگوئيم بشريت را میبيند . اين آيه قرآن يك آيه حماسی است : « قل يا اهل الكتاب تعالوا الی كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله ». ای اهل كتاب ، ای كسانی كه ادعای مذهب داريد ! بيائيد با همديگر يك سخن داشته باشيم ، بيائيد خودمان را فراموش كنيم و فقط عقيده را ببينيم ، بيائيد در راه يك عقيده خود را فراموش كنيم ، بيائيد يك سخن را ايده خودمان قرار بدهيم ، « الا نعبد الا الله »جز خدا هيچ موجودی را قابل پرستش ندانيم : « و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله غ، بيائيد استثمار را ملغی كنيم ، استعباد را ملغی كنيم ، بشر پرستی را ملغی كنيم ، عدل و مساوات را در ميان بشريت بياوريم . نگفت قوم من ، قوم تو ، با هم همدست شويم و پدر يك قوم ديگر را در بياوريم ، اين حرفها نيست . پس يك جهت كه اين حماسه مقدس میشود اين است كه هدفش مقدس و پاك و منزه است ، مثل خورشيد عالمتاب است كه بر همه مردم و بر همه جهانيان میتابد . دومين جهت تقدس اينگونه قيامها و نهضتها اين است كه در شرايط خاصی كه هيچكس گمان [ وقوع آن را ] نمیبرد قرار گرفتهاند ، يعنی يك مرتبه در يك فضای بسيار بسيار تاريك و ظلمانی يك شعله حركت میكند ، شعلهای در يك ظلمت مطلق . فرياد عدالتی است در يك استبداد و ستم مطلق ، جنبشی است در يك سكون ، در حالی كه همه ساكن و مرعوبند ، كلام و سخنی است در يك خاموشی مرگبار . به عنوان مثال نمرودی پيدا میشود كه يك مرد باقی نمیگذارد . و در همين زمان نهضت مقدس ابراهيم صورت میگيرد . « ان ابراهيم كان امة قانتا ، و يا فرعونی پيدا میشود و همانطوری كه قرآن میفرمايد : « ان فرعون علا فی الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم يذبح ابنائهم و يستحيی نسائهم » ، و در همين عصر موسی ای پيدا میشود . و يا در عصر بعثت خاتمالانبياء ( ص ) كه تمام دنيا در ظلمت و خاموشی و هرج و مرج و فساد فرو رفته است ، ناگهان فرياد « قولوا لا اله الا الله تفلحوا » بلند میشود . دولت اموی است ، تمام نيروها را به نفع خودش تجهيز كرده است ، حتی نيروی مذهب را . باين ترتيب كه محدثين از خدابیخبر را استخدام كرده و به آنها پول میدهد تا به نفع او حديث جعل كنند . میگويند يك عالم اموی گفته است : ان الحسين قتل بسيف جده ، حسين ( ع ) با شمشير جدش كشته شد ، و منظور او اين بوده است كه حسين ( ع ) به حكم دين جدش كشته شد . ولی من میگويم اين حرفها به معنی ديگری درست است و آن اينكه بنیاميه توانسته بودند اسلام را آنچنان استثمار و استخدام و منحرف بكنند كه يك عده مردم از خدابیخبر به عنوان جهاد و خدمت به اسلام به جنگ حسين ( ع ) بيايند . و كل يتقربون الیالله بدمه ، بعد از شهادت اباعبدالله ( ع ) به شكرانه اين عمل چندين مسجد ساخته شد . ببينيد ظلمت و تاريكی چقدر بوده است ! آن وقت شعلهای مانند شعلهحسينی در يك چنين شرايطی پيدا میشود . شرايطی كه نوشتهاند اگر يك نفر میخواست يك جمله درباره علی عليهالسلام روايت بكند ، مثلا بگويد من از پيغمبر ( ص ) چنين چيزی را درباره علی ( ع ) شنيدم ، يا میخواهم فلان قضيه يا فلان خطبه رااز علی ( ع ) نقل بكنم،می رفتند در صندوقخانهها ، درها را از پشت میبستند ، بعد كسی كه میخواست جمله را نقل كند ، طرف را قسمهای مؤكد میداد كه من به اين شرط برای تو نقل میكنم كه آن را برای احدی نقل نكنی ، مگر برای كسی كه به اندازه خودت قابل اعتماد باشد ، و تو هم او را به همين اندازه قسم بدهی كه برای شخص غير قابل اعتماد نقل نكند . سومين جهت تقدس نهضت حسينی اين است كه در آن يك رشد و بينش نيرومند وجود دارد . يعنی اين قيام و حماسه از آن جهت مقدس است كه قيام كننده چيزی را میبيند كه ديگران نمیبينند ، همان مثل معروف ، آنچه را كه ديگران در آينه نمیبينند او در خشت خام میبيند . اثر كار خودش را میبيند ، منطقی دارد مافوق منطق افراد عادی ، مافوق منطق عقلائی كه در اجتماع هستند . ابنعباس ، ابنحنفيه ، ابنعمر و عده زيادی در كمال خلوص نيت ، حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) را از رفتن به كربلا نهی میكردند ، آنها روی منطق خودشان حق داشتند ، ولی حسين ( ع ) چيزی را میديد كه آنها نمیديدند . نه آنها به اندازه حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) خطر را احساس میكردند و نه میتوانستند بفهمند كه چنين قيامی در آينده چه آثار بزرگی دارد . اما او بطور واضح میديد . چندين بار گفت : به خدا قسم اينها مرا خواهند كشت ، و به خدا قسم كه با كشته شدن من ، اوضاع اينها زيرورو خواهد شد . اين بينش قوی اوست . حسينبنعلی عليهماالسلام يك روح بزرگ و يك روح مقدس است . اساسا روح كه بزرگ شد ، تن به زحمت میافتد ، و روح كه كوچك شد ، تن آسايش پيدا میكند . اين خود یک حسابی است. این عباسها بيايند نهی بكنند ، مگر روح حسين ( ع ) اجازه میدهد . متنبی شاعر معروف عرب شعر خوبی دارد ، میگويد : و اذا كانت النفوس كبارا/تعبت فی مرادها الاجسام
میگويد وقتی كه روح بزرگ شد ، جسم و تن چارهای ندارد جز آنكه به دنبال روح بيايد ، به زحمت بيفتد و ناراحت شود . اما روح كوچك به دنبال خواهشهای تن میرود ، هر چه را كه تن فرمان بدهد اطاعت میكند . روح كوچك بدنبال لقمه برای بدن میرود ، اگر چه از راه دريوزگی و تملق و چاپلوسی باشد . روح كوچك دنبال پست و مقام میرود ولو با گروگذاشتن ناموس باشد ، روحكوچك تن به هر ذلت و بدبختی میدهد برای اينكه میخواهد در خانهاش فرش يا مبل داشته باشد ، آسايش داشته باشد ، خواب راحت داشته باشد . اما روح بزرگ به تن نانجو میخوراند ، بعد هم بلندش میكند و میگويد شبزندهداری كن . روح بزرگ وقتی كه كوچكترين كوتاهی در وظيفه خودش میبيند ، به تن میگويد اين سر را توی اين تنور ببر تا حرارت آن را احساس كنی و ديگر در كار يتيمان و بيوهزنان كوتاهی نكنی . روح بزرگ آرزو میكند كه در راه هدفهای الهی و هدفهای بزرگ خودش كشته شود . فرقش شكافته میشود ، خدا را شكر میكند.
میگويد وقتی كه روح بزرگ شد ، جسم و تن چارهای ندارد جز آنكه به دنبال روح بيايد ، به زحمت بيفتد و ناراحت شود . اما روح كوچك به دنبال خواهشهای تن میرود ، هر چه را كه تن فرمان بدهد اطاعت میكند . روح كوچك بدنبال لقمه برای بدن میرود ، اگر چه از راه دريوزگی و تملق و چاپلوسی باشد . روح كوچك دنبال پست و مقام میرود ولو با گروگذاشتن ناموس باشد ، روحكوچك تن به هر ذلت و بدبختی میدهد برای اينكه میخواهد در خانهاش فرش يا مبل داشته باشد ، آسايش داشته باشد ، خواب راحت داشته باشد . اما روح بزرگ به تن نانجو میخوراند ، بعد هم بلندش میكند و میگويد شبزندهداری كن . روح بزرگ وقتی كه كوچكترين كوتاهی در وظيفه خودش میبيند ، به تن میگويد اين سر را توی اين تنور ببر تا حرارت آن را احساس كنی و ديگر در كار يتيمان و بيوهزنان كوتاهی نكنی . روح بزرگ آرزو میكند كه در راه هدفهای الهی و هدفهای بزرگ خودش كشته شود . فرقش شكافته میشود ، خدا را شكر میكند.
:برگرفته از
"کتاب "حماسه ی حسینی
"به قلم "شهید مطهری