Friday, June 5, 2009

خرده روشنفکری

آنچه می خوانید بخشی از مقاله ای تحت عنوان "خرده روشنفکری کمپرادور" به قلم متفکر مبارز شهید مهدی رجب بیگی است

بررسی تاریخی نقش عملی روشنفکران در جامعه ی ایران از تاریکی بخصوصی برخوردار می باشد! و ملت ایران از این رهگذر آسیب فراوانی را متحمل گردیده است و روشنفکران که ظاهراً می بایستی بعلت آگاهی زیادتر مسئولیت «هدایت» جامعه را بعنوان اقشار پیشتاز داشته باشند در میهن ما مسئولیت «ضلالت» جامه را به علت عدم اگاهی با مسائل خاص جامعه، بعهده داشته اند و ما در طول تاریخ یکصد سال اخیر ایران شاهد بوده ایم که در انقلاب هایی که منجر به پیروزی نهایی نگردیده است (نظیر مشروطه) روشنفکران در به شکست کشانیدن انقلاب نقشی درجه اول داشته اند و این البته بدین معنی نمی باشد که تنها عامل شکست بوده اند بلکه همواره در طی این دورانها نتوانسته اند رسالت روشنفکری و هدایت را به خوبی ایفا کنند و علاوه بر آن نتیجه اعمال آنان بعکس این توقع ذهنی بوده است. اکنون نیز در جامعه، انقلابی رخ داده است و خواه ناخواه روشنفکران نیز که تصور باطلی مبنی بر رهبری جامعه دارند، شدیداً به تکاپو افتاده اند تا از انحراف! انقلاب جلوگیری نمایند. بدین لحاظ بدنیست نگاهی به کارنامه ی روشنفکران در رابطه با انقلاب بیندازیم تا آخر سر کسی مغموم نشود! اما قبل از هر چیز بایستی برای این پرسش که :« چرا روشنفکران نتوانسته اند رسالت خود را بدرستی انجام دهند؟» پاسخی مناسب پیدا نمود و علل و عوامل بروز این مشکل را ارزیابی کرد. در قرون اخیر استعمار به اهمیت فرهنگ در جوامع تحت سلطه وقوف کافی یافت و بدین جهت بجای آنکه در کشور های جهان سوم مستقیماً دخالت نماید به روش دیگری متوسل شد که امروز به نام استعمار نو شهرت یافته است. بیداری ملت ها از یک سو و ضربات سختی که استعمار از بابت مداخلات مستقیم خود دریافت داشت از طرف دیگر، باعث گردید که استعمار به شیوه های پیچیده تر و موذیانه تری روی آورد و باصطلاح بجای اشغال خاک ممالک تحت سلطه و «زمین گیری» سعی کرد که ملتها را «زمین گیر» کند! برای این منظور مقدماتی لازم بود که مهمترین آنها کندن و جدا کردن ملتها از قسمت های حرکت زای فرهنگشان و بهای زیادتر به بخش های سکون آفرین آن دادن، بود. فی المثل در میهن ما به همان میزان که در جهت دور کردن مردم از فرهنگ تشیع علوی کوشش میشد به برخی از بخشهای فرهنگ سنتی از قبیل کارهای دستی و ابنیه تاریخی و زنده کردن داریوش و کوروش و امثالهم بها داده میشد.در پاره ای از موارد هم با متمرکز کردن تلاشها و خواسها به شکل، محتویات فراموشانده میشد. روی جلد فلان کتاب مذهبی چنان کار میکردند که مطالب آن بکلی از یاد میرفت. بر روی اشعار فلان شاعر چنان جنجالی راه می انداختند که بر روی اختراع چراغ برق نکرده بودند! سمینارها و کنفرانسهای مفصلی تشکیل میشد که در انها ادیبان و شاعران و «نمی دانم چه» ها دور هم جمع میشدند و با صرف بودجه گزاف راجع به یک خط از اشعار مرحوم خواجه حافظ بحث می نمودند که مثلاً «کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز» درست است یا «کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز»؟ و آخر سر هم قطعنامه ای صادر می فرمودند که «بعضی شکسته خوانند، بعضی نشسته دانند- چون نیست خواجه حافظ معذور دار ما را»
می بینید که فایده حداقل این قبیل مجامع آن است که مسئله استعمار و استثمار از یاد مردم برود.(البته از یاد روشنفکران که قبلاً رفته بود

غرب برای «استعمار نو» نیاز به نیروی انسانی ماهری داشت که بتواند از پس این مهم برآید و البته بومی هم باشد و بدین ترتیب بود که دانشگاههای «روشنفکرسازی» افتتاح گردید و هر روز محصولی نو به بازار عرضه نمود. کارخانه های روشنفکر سازی که با تغییر نام «کارخانه» به «دانشگاه» در وهله اول سر جماعات روشنفکر را شیره می مالیدند و به آنها هر روز و هر شب لفظ «آکادمیسین» را تلقین میکردند، براه افتادند تا برای کشورهای تحت سلطه طبق فرمولهای خاصی که منطبق با زندگی اجتماعی در آن مناطق باشد، روشنفکر بسازند و سر ملت ما را هم شیره بمالند و به یمن همین انتلکتوئل های فرنگی سالهای سال مالیدند